درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید.لطف با نظرات خود به ما کمک کنید که یه وبلاگ قشنگ درست کنیم.ممنون
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان داستان و عکس عاشقانه و غمگین و آدرس red-apple.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.








نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 27
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 38
بازدید ماه : 37
بازدید کل : 24836
تعداد مطالب : 71
تعداد نظرات : 6
تعداد آنلاین : 1



داستان و عکس عاشقانه و غمگین
داستان و عکس عاشقانه و غمگین
چهار شنبه 30 مرداد 1392برچسب:, :: 11:31 ::  نويسنده : behnam & fanoos       

بهترین راه ابراز عشق

 

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند.برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند.شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.
در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد: یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند.آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند.
یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود.شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.
رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد.همان لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت.بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید.ببر رفت و زن زنده ماند.
داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.راوی اما پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟
بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!
راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود».
قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند.پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد.این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.


چهار شنبه 30 مرداد 1392برچسب:, :: 11:28 ::  نويسنده : behnam & fanoos       

روزی پسر غمگین نزد درختی خوشحال رفت و گفت: من پول لازم دارم !

درخت گفت: من پول ندارم ولی سیب دارم. اگر می خواهی می توانی تمام سیب های درخت را چیده و به بازار ببری و بفروشی تا پول بدست آوری.

آن وقت پسر تمام سیب های درخت را چید و برای فروش برد. هنگامی که پسر بزرگ شد، تمام پولهایش را خرج کرد و به نزد درخت بازگشت و گفت می خواهم یک خانه بسازم ولی پول کافی ندارم که چوب تهیه کنم.

درخت گفت: شاخه های درخت را قطع کن. آنها را ببر و خانه ای بساز.

و آن پسر تمام شاخه های درخت را قطع کرد. آنوقت درخت شاد و خوشحال بود. پسر بعد از چند سال، بدبخت تر از همیشه برگشت و گفت:

می دانی؟ من از همسر و خانه ام خسته شده ام و می خواهم از آنها دور شوم، اما وسیله ای برای مسافرت ندارم.

درخت گفت: مرا از ریشه قطع کن و میان مرا خالی کن و روی آب بینداز و برو.

پسر آن درخت را از ریشه قطع کرد و به مسافرت رفت. اما درخت هنوز خوشحال بود.

شما چی دوستان؟آیا حاضرید دوستانتان را شاد کنید؟ آیا حاضرید برای شاد کردن دیگران بها بپردازید؟ آیا پرداخت این بها حد و مرزی دارد؟

مسیح فرمود: بهترین دوست کسی است که جان خود را فدا کند.

آیا شما حاضرید به خاطر خوشبختی و شادی کسی حتی جان خود را فدا کنید. منظورم این نیست که باید این کار رو بکنید. منظور از این پرسش فقط

یک چیز بود، آیا کسی را بی قید و شرط دوست دارید؟ چند نفر؟

عیب جامعه این است که همه می خواهند فرد مهمی باشد ولی هیچکس نمی خواهد انسان مفیدی باشد.

درختان میوه خود را نمی خورند،

ابرها باران را نمی بلعند،

رودها آب خود را نمی خورند،

چیزی که برگان دارند، همیشه به نفع دیگران است.

اوشو: همه آنچه که جمع کردم برباد رفت و همه آنچه که بخشیدم، مال من ماند. آنچه که بخشیدم هنوز با من است و آنچه که جمع کردم از دست رفت.

در واقع انسان جز آنچه که با دیگران تقسیم می کند، چیزی ندارد. عشق، پول و مال نیست که بتوان آن را جمع کرد. عشق، عطر و طراوتی است که باید با دیگران تقسیم کرد.

هر چه بیشتر بدست می آوری، هرچه کمتر می بخشی، کمتر داری

زیگ زیگلار: محبت، یعنی دوست داشتن مردم، بیش از استحقاق آنها

این دقیقاً کاریه که خدا با ما کرده؟ کدوم از ما می تونه با جرأت بگه که من لیاقت داشتم که خدا من رو دوست داشته باشه؟



چهار شنبه 30 مرداد 1392برچسب:, :: 11:26 ::  نويسنده : behnam & fanoos       

داستان عاشقانه

 

 

 

در ادامه ی مطلب...



ادامه مطلب ...


چهار شنبه 30 مرداد 1392برچسب:, :: 11:21 ::  نويسنده : behnam & fanoos       

 

 

 

اس ام اس

 

در ادامه ی مطلب



ادامه مطلب ...


چهار شنبه 30 مرداد 1392برچسب:, :: 11:19 ::  نويسنده : behnam & fanoos       

 

 

اس ام اس

 

در ادامه ی مطلب



ادامه مطلب ...


چهار شنبه 30 مرداد 1392برچسب:, :: 11:17 ::  نويسنده : behnam & fanoos       

 

 

اس ام اس

 

 

در ادامه ی مطلب...



ادامه مطلب ...


چهار شنبه 30 مرداد 1392برچسب:, :: 11:6 ::  نويسنده : behnam & fanoos       

 

 

 

 

ا س  ا م  ا س

 

 

ادامه ی اس ام اس ها در ادامه مطلب...



ادامه مطلب ...


چهار شنبه 30 مرداد 1392برچسب:, :: 11:6 ::  نويسنده : behnam & fanoos       

 

 

 

 

ا س  ا م  ا س

 

 

ادامه ی اس ام اس ها در ادامه مطلب...



ادامه مطلب ...


سه شنبه 29 مرداد 1392برچسب:, :: 19:15 ::  نويسنده : behnam & fanoos       
دو شنبه 28 مرداد 1392برچسب:, :: 14:49 ::  نويسنده : behnam & fanoos       
چه غریبانه می‌نماید نوای این دوری بزرگ. این همه فاصله میان من و تو، با کدام قدم‌ها پیموده می‌شود؟ وقتی که نه پایی برای رفتن است و نه نفس‌هایی که خسته از جستجوی تو، به شماره افتند... من هم‌چنان در این تنهایی تاریک، در این هوای بی‌کسی، منتظر، چشم به راهی دوخته‌ام که انتهایش غروب خورشید سوزانی است، که آتش فراق تو را به تصویر می‌کشد. و چه خوش می‌سوزد این دایره‌ی حیران... ای آن‌که دلم امشب هوای بودنت را بهانه کرده، بدان! که فرصت بودن و بوییدن محدود است و زمان هم‌چنان در حسادت نزدیکی میان من و تو، عقربه‌هایش را تندتر می‌چرخاند تا شاید این فاصله‌ را دورتر، و نقطه‌ی پایان را نزدیکتر کند. چه می‌شد اگر زمان و مکان نبود تا نه فرصت کمی در میان باشد و نه فاصله‌ای طولانی در پیش... چه می‌شد اگر که سرنوشت بازی دیگری را رقم می‌زد: بازی بودن و دیدن نه بازی کودکانه دویدن و نرسیدن... که من اکنون نه توان کودکی‌ام باقی است و نه آن رویاهای پریدن. بال‌هایم بریده، بر روی این زمین ناباوری، در تحیرم که چه شد که شبانه، شبیخون دهشتناک این سرنوشت، میان من و تو، جدایی انداخت و زمان مرا با خود برد،‌ تا همیشه رویای رسیدن به تو، همانند رویای بازگشت به گذشته، همانند یک سراب سرد باشد دست‌هایم خالی، به بالا گرفته‌ام که بدانی تهی است از هرآنچه که پیش از این داشته‌ام و تو میدانی که مقصود چیست... به من نگاه کن! به این دفتری که سراسر سرود جدایی است. به این قلم بنگر که تنها برای گفتن دردهایش می‌لغزد. و به این دستان تهی، که جز نبودن و نداشتن، کلمه‌ی دیگری را به یاد ندارد. دل همچو سنگت ای دوست به آب چشم سعدی عجب است اگر نگردد که بگردد آسیابی دوست دارم آن زمانی بنویسم که تو را در آغوش گرفته،‌ سپیدی آخرین ورق این دفتر بی‌جلد را پر از لکه‌های جوهر مملو از بودن و دیدن و رسیدن کنم. ورق‌ها رو به اتمام... و تو در آن ناکجایی که نمی‌دانم چیست. اما می‌دانم که هر اندازه من از تو دور هستم، تو به من نزدیکی.

دو شنبه 28 مرداد 1392برچسب:, :: 14:41 ::  نويسنده : behnam & fanoos       
به نام پروردگار هستی بخش 17 ساله بودم که به یکی از خواستگارانم که پسر نجیب و خوبی بود جواب مثبت دادم. اسمش رضا بود پسر معدب و متینی بود هر بار که به دیدن می امد غیرممکن بود دست خالی بیاد ما همدیگرو خیلی دوست داشتیم چند ماه اول عقدمان به خوبی گذشت تا اینکه رفتارواخلاق رضا تغییر کرد ومتفاوت کمتر به من سر می زد وهر بار که به خونشون می رفتم به هر بهانه ای منو تنها میگذاشت و از خونه بیرون می رفت... دیگه اون عشق و علاقه رو تو وجودش نمی دیدم هر بارم ازش می پرسیدم مفهوم کارهاش چیه ؟ از جواب دادن تفره می رفت و منکر تغییر رفتارش می شد موضوع رو با پدر و مادرم در میون گذاشتم ولی اون ها جدی نمی گرفتن وحتی باور نمی کردن هر طور که بود وبه هر سختی که بود روزهامو سپری میکردم تا یکی از روز ها که به خاطر موضوعی به خونمون امده بود تصادفی با یکی از اشناهای دورمون که رئیس کلانتری یکی از استان هاست(و ما بهشون میگیم عمو )روبرو و اشنا شدن و یکباره تمام چیز هایی که من و خانواده ام متوجه نشدیم رو فهمید و با پدرم در میون گذاشت تازه پدرم متوجه شد که من دروغ نمی گم ...من ناز نمی کنم ... من نمی خوام جلب توجه کنم بله عموم متوجه شد که رضا اعتیاد داره و با تحقیقات عموم و همکاراش متوجه شدیم که یه دختر فراری رو هم عقد موقت کرده و خرید و.فروش مواد هم از کارای جدیدشه شنیدن این حرف ها واسم خیلی سخت بود رضا و این همه خلاف ........... نه .....زن دوم ....نه ...........بچه .....وای اون دختر به خاطر اینکه رضا اونو رها نکنه سریعا بچه دار شد. سه سال طول کشید تا بتونم ازش جدا شم . سه سال تمام پله های دادگاهو پایین و بالا رفتم تا تونستم خودم راحت کنم خیلی بهم سخت گذشت رضا به طلاق رضایت نمی داد می گفت بهم علاقه داره و...... با تهدید های عموم وبخشیدن مهریه ام بعد از3 سا ل عذاب و سختی وآزار تونستم ازش جدا شم. الان چند سالی از اون ماجرا می گذره و رضا صاحب 2 فرزند شده. و من هم با کمک خانوادم ودوستان تونستم از این حال و هوا بیرون بیام و زندگیه عادیمو ادامه بدم

دو شنبه 28 مرداد 1392برچسب:, :: 14:29 ::  نويسنده : behnam & fanoos       
تولد همایون... های دنیا! انگار کسی می‌آید امشب رد پایش را کنار گل‌های باغ پدر دیده‌ام گوش کن! صدای قدم‌هایش را از دور می‌شنوم بهار است و زمین از عطر گل سرشار قلب زمین گرم است... شوق شکفتن دارد انگار... آبی بی‌کران آسمان، یلدایی بهاری را نوید می‌دهد چهچهه‌ی شورانگیز چکاوک‌ها و قناری‌ها، ستارگان ترمه‌پوش را به سماع واداشته‌اند آسمان برای پروازش آغوش گشوده است و بادها به اشتیاقش به رقص درآمده‌اند تا بنفشه‌های بهاری را به میمنت حضورش قربانی کنند دانه‌های دیروزی، نهالک‌های امروزیِ سربرافراشته از خاک، با جامه‌ای نو، تولد همزاد خود را جشن گرفته‌اند و درختان، بارانی از شکوفه را بر قدم‌گاهش گلباران کرده‌اند به یمن ورود فرزند خلف روزگاران ناخلف، شقایق‌ها بر زمین بوسه زده‌اند و شاخه‌ها به سجده درآمده‌اند امشب، همای دگرگونی بر کرانه‌های موسیقی سایه انداخته است گویی زمانه با خبر خوشی در راه است آری... انگار کسی می‌آید امشب مضراب خنده‌هایش را از دور می‌شنوم گوش کن! جنس صدایش از برگ گل هم نازک‌تر است مهربان کودک از پشت گاهواره‌ی نگاهت، روزنه‌ی امیدی را بر آرزوهای دور و دراز مادر گشوده‌ای و رنگین‌کمانی از نور را بر خستگی دستان پدر تابانده‌ای چشم‌های زیادی نگران آینده‌ی توست! شاید کسی نمی‌دانست که طالع همایونی‌ات تو را به کدام گستره‌ی بی‌مرز جهان سوق خواهد داد اما، روزها از پی هم که می‌گذرند نوای روح‌بخشت مونس دل‌هایی می‌شود که سالیان دراز پدر را در غم‌ها و شادی‌ها شریک بوده‌اند شاید به مبارکی قدم نو رسیده‌ات، سِر نهفته‌ی درونت، باارزش‌ترین هدیه‌ای‌ست که خداوند اول به تو و دوم به ما ارزانی داشته چه نیکوست که قدر بودنت را می‌دانی و می‌دانیم اسم آشنایت سال‌هاست که بر بلندای موسیقی ایران منت گذاشته است و فرهنگ اصیل ِ بودنت که از مکتب بزرگان منشأ گرفته، حرمت ترانه‌هایت را بی‌نهایت می‌کند از آن زمان که نسیم را به وصل پیوند زدی و شوق را به دوست هدیه کردی از آن زمان که ناشکیبا، نقش خیالت را در خاطره‌مان مجسم کردی از آن زمان که از حصار دستان گذشتی و با ستاره‌ها و با دلی سبکبار از گریه، قیژک کولی را کوک کردی خورشید آرزوی سرزمینی شدی که امروز با افتخار بر سر سفره‌ی آب، نان، آوازت می‌نشیند و نامت را بر بلندای تاریخ هزاران ساله‌اش ثبت می‌کند و تو را میراث‌دار بی‌چون و چرای کسی می‌شناسد که به برکت وجودش پرچم هنر ایران همواره در جای‌جای دنیا، برافراشته بوده است ما خیال‌مان آسوده است از او که ریشه‌اش با درخت پیوند خورده و پیشنیان دلگرم به آوایش آرمیده‌اند سالی دگر از نو آغاز شد و دیگر بار، همچون سالِ پار، قلمم سازی شد تا بنوازم آهنگ میلاد تو را با نتی از عشق و زخمه‌ای از جنس بلور شازده کوچولو با آن همه نشان از پدر خوش آمدی به جهانی که آرزو دارد همه‌ی مردمانش از جنس صدای تو باشند آری، من نیز صدای تو را دوست دارم تولدت مبارک نازنین...

یک شنبه 27 مرداد 1392برچسب:, :: 14:47 ::  نويسنده : behnam & fanoos       

هنر گفتگوی کوتاه برای ایجاد ارتباط موثر



ادامه مطلب ...


یک شنبه 27 مرداد 1392برچسب:, :: 14:42 ::  نويسنده : behnam & fanoos       

هفت موردی که بدون هفت مورد دیگر خطرناک هستند

گاندی

 



ادامه مطلب ...


اگر به سلامت زیستی اهمیت می دهید و دوست ندارید به این زودیها گوهر ارزشمند سلامتی را از دست بدهید، فقط کافیست به آخرین دستاوردهای متخصصین مرکز ملی هدایت (ارتقاء) سلامت و رفتار شناسی توکیو توجه کنید! آنها می گویند :




ادامه مطلب ...